Sunday, January 11, 2009

استاد

مردي مي خواست تا يک طوطي سخنگو بخرد، طوطي هاي متعددي را ديد و قيمت جوان ترين و زيباترين شان را پرسيد. فروشنده گفت:  اين طوطي؟ سه چهار ميليون! و دليل آورد:

-- اين طوطي شعر نو ميگه، تموم شعراي شاملو، اخوان، نيما و فروغ رو از حفظه!

مشتري به دنبال طوطي ارزان تر، يکي پيدا کرد که پير بود اما هنوز آب و رنگي داشت. رو به فروشنده گفت: پس اين را مي خرم که پير است و نبايد گران باشد اين؟!... فکرش رو نکن، قيمت اين بالاي شش هفت ميليونه... چون تمام اشعار حافظ و سعدي و خواجوي کرماني رو از حفظه!

مرد نا اميد نشد و طوطي ديگري پيدا کرد که حسابي زهوار در رفته بود،

گفت: - اين که مردني است و حتماً ارزان... اين؟!... فکرش رو نکن، قيمت اش بالاي پونزده شونزده ميليونه... چون

اشعار سوزني سمرقندي و  انوري و مولوي رو حفظه...

مرد که نمي خواست دست خالي برگردد به طوطي ديگري اشاره مي کند که بال و پر ريخته بر کف قفس بي حرکت افتاده و لنگ هايش هوا بود... انگار نفس هم نمي کشيد.

- اين يکي را مي خرم که پيداست مرده، حرف که نمي زند، حتماً هيچ هنري هم ندارد و بايد خيلي ارزان باشد...

اين يکي؟!... اصلاً فکرش رو نکن! قيمت اين بالاي شصت هفتاد ميليونه!

 آخه چرا؟ مگه اينم شعر مي خونه؟

نه...! شعر نمي خونه، حتي نديدم تا امروز حرف بزنه، اصلا هيچ کاري نمي کنه... اما اين سه تا طوطي ديگه بهش ميگن استاد

No comments: