Thursday, November 20, 2008

برگرفته از سخنان دکتر قمشه ای 4

 بخشش

 گناه يعني نقصان ومحوکردن گناه يعني رسانيدن کسي از مرتبه نقصان به کمال؛

اگرکسي راکه خطايي ازاو سرزده راخواستيدببخشيديک راه آن اين است که به اوبگوييد تورابخشيدم واورارها کنيد،ولي يک راه ديگرآن اينست که آن نقصاني که دراوهست که به سبب آن نقصان اين بي ادبي وظلم دراوحادث شده است راازاوبگيريد وتبديل به کمال کنيدواين بهترين راه بخشش است

 

موسيقي

 هرموسيقي اي راکه مي خواهيد گوش دهيدببينيدازکجامي آيداگرازشهرت طلبي وبي بندوباري وپول طلبي مي آيدمعلوم است که به همان جا هم شمارادعوت مي کند وبه همان جايي هم که از آن مي آيد منتهي مي شود

صورت مطلق

يک صورتي هست که مقصوداين صورت جسماني واين هيئت ظاهري است امايک صورتي به معناي ارسطويي هست که ارسطووقتي مي گويد صورت درمقابل ماده است اينکه مااصطلاحامي گوييم صورت ومي گوييم اهل صورت نباش ارسطوبه اين مي گويدماده ،آنوقت صورت نزدارسطوهمان جان است  وجهت وحدت هرچيزي به صورتش است هرچيزي که ترکيب شده ازماده،آن ماده جهت کثرت آن است چون به سبب آن ماده هزارچيزوصدملياردذره وبينهايت ذره است ،امابه سبب صورتش است که مي گوييم يک قالي يا يک سمفوني،صورت عبارتست ازوحدت بخش عالم ماده  پس کمال هرچيزي به صورت آن است وهمينطوراين کمالات تعالي مي گيرند تابرسندبه صورت مطلق،هرقدرماده کمترمي شود معلوم ميشود به کمال نزديکترشده است وقتي نقاش نقشي مي کشد بعلت غلبه عالم معنا وصورت ديگر کسي پول کاغذورنگ آن راکه همان ماده آن نقش است راحساب نمي کند وماده درصورت محومي شود،تاوقتي که ماده هنوزهست معلوم است که صورت هنوزصورت کاملي نيست، اگر يک تکه آهن را پيچي دهيدواين کارراتکرارکنيد تاجايي که ازآهن لطافت يک طره زيبارابيافريد آنوقت آن قطعه رامي گذارنددرترازووبجاي آن طلامي دهند؛ آن صورت مطلق راارسطو مي گويد خدا،خداکسي است که ماده نيست چون جهت قابليت هرچيزي را مي گويندماده وجهت کمال آن را مي گويندصورت ،چون اوکمال مطلق است هيچ ماده اي ندارد وهيولايي نداردوهيچ چيزي دراوبالقوه نيست وهمه چيزدراوبالفعل است، اگر انسان آن صورت مطلق را ببيندتمام مشکلات عالم برايش حل مي شود،فرض کنيديک مورچه اي روي يک قالي اي حرکت مي کند هرلحظه برايش اشکال پيش مي آيدکه چرااينجاسفيداست و جاي ديگرسياه است؟اگرقراربودسفيدباشدچرااين طرفش سياه است اگرقراربودسرخ باشد چرا سفيداست؟اگرقراربودصاف باشدچرااينجاکج است اگراصل برکجي است چرابعضي جاها صاف است؟اگررنگ سفيدخوب است چرا اينجا سرخ است؟ولي وقتي آن يونيورسال فرم را ومجموعه اين قالي را مي بيند تمام اشکالاتش برطرف مي شودووقتي آن جان رامي بيندمي فهمدکه هرکدام ازاينهادرجاي خودشان درست هستند

 

بازي دنيا

اين عالم عالم بازي هاست وعالمي است که بيشترمردم به حقيقتش نمي رسندوبه بازي تاآخرش مشغول مي شوندوهرکدام يک نوع بازي اي مي کنند، يک عده مذهب بازي مي کنند  يک عده دوست بازي مي کنند يک عده هنربازي مي کنند يک عده عتيقه بازي مي کنند وهرکدام به يک بازي اي مشغول هستند وبه حق مشغول نيستند ،حتي کتاب بازان هم "کمثل الحماريحمل اسفارا "کتاب مي خرند جلدمي کنندپهن مي کنند جمع مي کنند  وکتاب باز هستند ؛حتي عده اي دين را وسيله بازي قرارمي دهند ودين بازودين فروش هستند و نه ديندارولي يک وقتي مي فهمند که سوداي خام بوده وهيچ چيز نيست؛اما اگرخواستيدبازي کنيدبازي عشق را انتخاب کنيدکه به تعبيرهندي هايعني بازي آگاهي جهاني ونه اين آگاهي محدود وتيره که درهمه انسانها هست،وصل بشويدبه آن آگاهي  مطلق وبرسيدبه ديدارآن صورت جهاني؛

  جهان عشق است وديگرزرق سازي                    همه بازي است الاعشق بازي   

 

توبه

توبه حقيقي يعني عبورازيک مرتبه اي به مرتبه ديگر وتوبه اين نيست که بگويي من فلان کارراديگرانجام نمي دهم

بلکه توبه اينست که اگرآن گناه رابه خاطرآوردي ،ظلمي کرده بودي يا ناسزايي گفته بودي يا غيبتي کردي و به يادت آمداين مساله ، حلاوتش زير زبانت نيايد ، چون هرگناهي يک حلاوتي دارد و انسان وقتي يک گناهي مي کند به سبب حلاوتش آن گناه را انجام مي دهد، اگر آن گناه رابه يادآوردي وحلاوتش زيرزبانت نيامد بلکه مرارت وتلخي آن زيرزبانت آمد معلوم مي شود که به يک درجه کاملتري رسيدي وذائقت درست شده به يک کمالي رسيده اي

 

استعداد

گنج وجودمااستعدادماست،استعدادراکم درنظرنگيريد،درست است است که استعدادچيزي نيست جزقابليت ولي بسياري ازاوقات مهمترين ارزش هرچيزي به استعدادش وبه آن جاي خالي اش است، يک کوزه باوجوداينکه بيشترتوجه مي کنند به دسته وبه فرمش وبه رنگش اما مهمترين بخش کوزه که به آن شان کوزه بودن را مي دهد همان خالي بودنش است وگرنه بقيه اش ارزشي ندارد ؛اين استعدادوقابليت براي قبول آن آب رحمت ،اين گنج وجودماست وما نبايد خودمان را از آب شور پرکنيم وقابليت خودمان راازدست بدهيم تاروزي برسدکه بگوييم اي کاش خاک بودم، يعني صرف استعداد بودم چون آن استعدادراضايعش کردم ؛پس ظرفيت زياد گنج است وظرفيت نامتناهي گنج نامتناهي است واين گنج خازنش روح الامين ،يعني روح القدس است که درمريم وجودماکه همان زهدان قابليت ماست ومي تواندعيسي هستي راوعيسي عشق را به دنيا بياورد،اين را آن روح الامين مي دمددروجودماوماصاحب آن گنج مي شويم 

No comments: